دیگر کسی نیست اری کسی نیست
کسی نیست که به اوبگویی درد دلت را به او بگویی راز پرپر
شدنت را
دیگر کسی نیست که با سر انگشتان نوازشگرش اشک
تو را پاک کند که با روشنایی چشمانش تنهاییت را خاک کند بمیرم برایت برای اشکهای روان گونه هایت غنچه های
پرپر شده ات لبخند پر از دردت و زمزمه هایت که میگویی
خدایا در این زندان غم چه بود مرا انداختنت ؟