یار آمده
یاران بشارت بر شما کاین سرو بستان آمده بلبل بخوان اوازها گل در گلستان آمده
ساقی بده پیمانه ای در کنج هر ویرانه ای برپا شده هنگامه ای چون جان جانان آمده
مطرب بزن شور و نوا چنگی حزین در بوعطا بنواز زیرا یار ما این ماه تابان آمده
دیوانه گشتند عاقلان از شوق آن ابرو کمان گویا که ماه از آسمان در جمع انسان آمده
ساقی ز می پر کن قدح بر اهل مجلس می بده یعقوبیان را مژده ده یوسف به کنعان آمده
صوفی رها کن خرقه را از دیر و مسجد اندر آ باز ا بیا در جمع ما کاین عین ایمان آمده
زیباتر از این گل کجا؟ هان بهتر از این گل کجا؟ خوشبوتر از این گل کجا؟ کاین گل ز رضوان آمده
ای گل سلامت می کنم با خون طهارت می کنم خود جان نثارت می کنم عشقت به قران آمده
گفتم چو در کویت رسم شرح فراقت سر کشم حالا چه گویم مهوشم هجران به پایان آمده
«آتش» مزن بر سر دگر اینک ز یار آمد خبر خیز و ببین جانی دگر در جسم بی جان آمده